جرقه مامان و باباجرقه مامان و بابا، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره

Before you were conceived I wanted you...

33+3

امروز در هفته 33 + 3 روز به سر میبریم و چون عددشو دوست داشتم یه پست بهش اختصاص دادم (!) خدایا شکرت که همه چیز خیلی عالی پیش رفت ...
13 شهريور 1393

ویزیت هفته 31

چهارشنبه 29 مرداد، توی هفته 31+2 روز رفتیم پیش دکتر جون موقع وزن کردن دیدم 77 نشون میده، گفتم آقای دکتر من رو ترازو تو خونه عکس انداختم که بهتون نشون بدم 75 ام :))) اما همسرچه نذاشت بیارم کلی خندید و بعدش گفت ببین رو عدد وزن حساس نباش برای ما اون فاصله ی وزنی  بین ویزیت ها مهمه که شما عالی داری باهاش پیش میری این سری من 1 کیلو بیشتر شده بودم (ماه های قبل هر ماه 2 کیلو اضافه کردم) یعنی از نظر دکتر من کلا 11 کیلو وزن اضافه کردم در صورتی که با وزن کردنای خودم تو خونه من 14 کیلو اضافه کردم!! بهم گفتن که وزن کردن خودم رو بیخیال شم و بذارم ایشون کارشونو بکنه بدم نیستا اینجوری من تا پایان بارداری رو 16 17 حساب کرده بودم ام...
29 مرداد 1393

ویزیت هفته 27

بعد از خوشگلیزاسیون نوبت ویزیت آقای دکتر بود. آزمایشا رو دیدن و هر کدوم رو توضیح دادن که خداروشکر همه چیز خوب بود، گفتن از این به بعد بجای کپسول هماتینیک روزی دو تا ایزی آیرون بخورم، گفتم ای بابا آقای دکتر پس کِی بهم پریناتال میدین! من اصلا بخاطر همین پریناتال باردار شدم!! :)))) خندیدنو پریناتال رو هم نوشتن اما برام توضیح دادن که چون نه کمبود آهن دارم و نه دیابت و نه ... و تغذیه م هم خوب هست نیازی به مولتی ویتامین ها نیست اما اگه دوست داری بخور :))) سونو رو دیدن و گفتن عالیه، گفتم خانم دکتر چی گفتن و بعد اضافه کردم امیدوارم سرم گول نمالیده باشن :)))))))) بعد ایشون بازم چارت غذایی رو برام تکرار کردن، اینکه نون رو فقط سنگک ...
4 مرداد 1393

سونوی هفته 27

چهارشنبه توی هفته ی 27 + 2 روز هم نوبت سونو داشتم هم دکتر و هم خوشگلیزاسیون صبح رفتیم سونو، خاله صفورا هم باهامون بود ازشون پرسیدیم و اجازه دادن که صفورا هم با منو همسرچه بیاد تو خانم دکتر خودکار بازم اطلاعات اولیه رو ازم پرسیدن و گفتن بخوابم که سونو شم و به صفورا و همسرچه هم گفت که صندلیاشونو ببرن روبروی مانیتور خودش بعدشم سونو کردن و خدارو هزاران مرتبه شکر همه چی اوکی بود و بازم کاملا توضیح دادن ایشون که مثلا: مثانه مایع داره یعنی کلیه ها داره خوب کار میکنه  معده گاز داره یعنی داره درست کار انجام میده و ریه و کبد و قلب و ... خدایا شکررررت بعدم تموم اندازه های سر و دست و پا و مایع و ابعاد رحم و ... زدن و...
1 مرداد 1393

اولین خریدای سیسمونی

یه تعطیلات قبل عید فطر رفتیم رشت و با اصرار خاله های نی نی چه که دوست داشتن موقع خرید باهامون باشن - اما ممکن بود زودتر از 11 12 مرداد نتونن بیان پیشمون- پنج شنبه و جمعه  26 و 27 تیرماه رفتیم و از نهنگ آبی تو رشت یه سری خریدای نی نی چه رو انجام دادیم شروع خریدا از رشت عزیزم شد دو روز بعد از برگشتنمون آزمایشات قند و تکمیلی ای رو که آقای دکتر نوشته بودن انجام دادم و سونو هم صبح همون روز ویزیت نوبت گرفتم. تا ببریم و انشالله که خوب باشن ...
31 تير 1393

هفته 23

هفته ی 23 + 2 روز ( :) ) رفتیم ویزیت بعدی دکتر ، معاینه شدم و بازم صدای قلب خوشگلتو شنیدمو دلم آروووم شددد، ماشالله مامان چقدر شیطون شدی بس که تکون خوردی تازه دقیقا همونجایی که آقای دکتر گوشی رو گذاشته بود داشتی ضربه میزدی کلی گشت تا قلبتو یافتیم موقع معاینه هم ازم پرسیدن که اسم انتخاب کردی براش؟ گفتم هنوز نه، گفت اشکال نداره و هر وقت انتخاب کردی با اسمش صداش کن آزمایش قند نوشتن و یه سونوی سن و سلامت که باید بین هفته 24 تا 28 بدم و ویزیت بعدی که همون 4 هفته بعده ببرمو نشون بدم گفتن دیگه سونو ندارم تا اون آخراش چه بد مامان!! دلمون برات تنگ میشهههه ...
4 تير 1393

هفته 22

خداروشکر خوب شدم و فقط وقتی زیاد حرف میزنم صدام دورگه میشه :)))) آقای دکتر فرمودن داروها همه بی ضرر بوده و فقط شربته ست که اونم ثابت نشده و بی ضرر تلقی میشه و نترسم ، گفت استرسِ بدتره :)))) سرِ بازی های جام جهانی سعی کردم استرس نگیرم و احساس نشون ندم کلا، اما سر هر گل، و جیغ و ویغ اطرافیان یه لگد نوش جون کردم :))))) پسرچه هیجانش بیشتر بود :))) مادر اینو به من کشیدی؟ ؛) آخه همسرچه خیلی خوب و شیک بازیا رو میبینه و احساس نشون میده برعکس من که ... :دی همسرچه فدای اون نمناک شدن چشااااات :-* ♥
1 تير 1393

--

کلا همیشه بدنت مقاوم باشه، هیچ وقت سرما نخوری و البته گاهی بخاطر همین سرمانخوردگی بترسی!! (آخه میگن سرماخوردگی چیز خوبیست!!) ولی هر 2 3 سال یه باری که سرما میخوری بترکون مریض میشی و میفتی و ... و عدل (!) اون سرماخوردگی الان درست توی 20 مین هفته ی بارداریت ( و برای دومین بار تو یه سال!! ) کااااااملا بدون دلیل برات اتفاق میفته و فقط به این فکر میکنی که این سرفه های خبیث به بلور تو دلت آسیب نرسونه :((( خدایا جرقه مو به تو سپردم 25 خرداده صدام باز شده و سرفه نمیکنم اماااا هنوز گلوم متورمه و گوش چپم مثل گرفتگی تو جاده ی کوهستانی بسته س!! دوباره رفتم پیش همون آقای دکتر با حوصله و ایشون باز با آرامش فرمودن که باید کلر فنیرامین رو باز...
26 خرداد 1393