جرقه مامان و باباجرقه مامان و بابا، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره

Before you were conceived I wanted you...

تا پایانِ مهرماهِ دوست داشتنی ^_^

1393/8/5 16:13
نویسنده : مامانِ جرقه
261 بازدید
اشتراک گذاری

20 مهر از بیمارستان مستقیم اومدیم ساوه، خداروشکر راحت از پله ها اومدم بالا، بدون کمکراضی

و به توصیه دکتر پانسمانم رو برداشتیم و دوش آب داغ گرفتیم

پسرچه رو همون شب (دومین روز تولدش) بردیم حموم و اولین حموم پسرک رو دوتایی با همسرچه انجام دادیممحبت

واییییی که چقدر لذت بخش بووودجشنپسرک شیرینمون رو دوتایی لیف و شامپو کردیم و دادیم به مامانم تا لباساشو بپوشونهبوس

دفعات اول بعد از حموم و موقع لباس پوشیدن گریه میکرد!دلخور بیچاره مامانم خندونک

21 مهر ، عید غدیر بود و ساعت 2 3 صبحش خاله سمیرا و دایی حسین ، خاله صدف و خاله صبا رو ورداشتن و اومدن ساوه محبت و خاله سمیرا و همسرش ساعت 4 صبح سه شنبه هم رفتنغمگین

ممنونیم ازتوووون بوسبغل

سه شنبه صبح زود رفتیم غربالگریِ پسرچه رو انجام دادیم

چقدر آقایی که اونجا بود از اسمش تعریف کرد محبت

بعدش سرخود رفتیم از پسرچه واسه چکِ زردی، خون گرفتیم که شکرِ خدای مهربون نداشت جشن( البته اشتباه کردیم سکوت چون فرداش باید میرفتیم تهران پیش دکترش و اونجا با دستگاهی که داشت 3 نقطه روی پیشونی پسرچه رو اندازه زد و گفت که زردی نداره)

 

پسرم تشکر میکنم ازت که اینقدر صبور و آرومیبوس آمپول رو که بهت زدن گریه کردی گریه اما به محض اینکه تموم شد گریه تم قطع شد غمگینو تا اومدی تو بغلم هم خوابیدیبوس دوتا پرستاری که بودن رفتن و بقیه ی پرستارا رو صدا زدن که بیان تو رو ببینن که اینقدر آروم و قوی هستی!بغل کل کلینیک رو به هم ریختی عزیزم همه اومده بودن ببیننتزیبا تازه کلی هم گفتن چقدر پسرچه تون خوشگله خجالتمحبت

- 4ش هم نوبت دکتر پسرچه و خودم بود که تو یه پست جدا مینویسم

بقیه خاله ها و مامان و بابام هم جمعه صبح رفتن بی حوصله

جمعه ظهر هم دایی اسماعیل و فرزانه مهربون و پویان اومدن دیدنمون و کلی خوشحالمون کردنبغل

 

خاله صفورای مهربونفرشته ممنووووون که این روزا خیلی کمک حال مامان بودیبوس ممنون بخاطر بودنت تو بیمارستان محبت و ممنونیم از خدا که تو رو داریم بوسبغل

 

خاله سمیرای مهربون فرشته شنبه 26 مهر (اولین هفتهِ پس از تولد پسرچه جشن) بدون همسرش غمگینو بخاطر کمک به ما اومد ساوه

دستت درد نکنه خاله جون بوس

تا 3 شنبه 29 مهر پیشمون موند و بسیوووور زحمت کشیدخجالت از مهمونای عزیزی که اومدن پذیرایی کرد و تموم کارای خونه رو سر و سامون دادخجالت کلی خوش بحال محمد شد خندونک

انشالله واسه نی نی تون جبران کنیم خاله خجالتمحبت

4ش صبح با همسرچه رفتیم تهران نوبت دکترها بود و دو روز آخر هفته رو هم بدلیل بودن همسرچه مهربووونم تنها نبودم محبت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)