تا پایانِ مهرماهِ دوست داشتنی ^_^
20 مهر از بیمارستان مستقیم اومدیم ساوه، خداروشکر راحت از پله ها اومدم بالا، بدون کمک
و به توصیه دکتر پانسمانم رو برداشتیم و دوش آب داغ گرفتیم
پسرچه رو همون شب (دومین روز تولدش) بردیم حموم و اولین حموم پسرک رو دوتایی با همسرچه انجام دادیم
واییییی که چقدر لذت بخش بووودپسرک شیرینمون رو دوتایی لیف و شامپو کردیم و دادیم به مامانم تا لباساشو بپوشونه
دفعات اول بعد از حموم و موقع لباس پوشیدن گریه میکرد! بیچاره مامانم
21 مهر ، عید غدیر بود و ساعت 2 3 صبحش خاله سمیرا و دایی حسین ، خاله صدف و خاله صبا رو ورداشتن و اومدن ساوه و خاله سمیرا و همسرش ساعت 4 صبح سه شنبه هم رفتن
ممنونیم ازتوووون
سه شنبه صبح زود رفتیم غربالگریِ پسرچه رو انجام دادیم
چقدر آقایی که اونجا بود از اسمش تعریف کرد
بعدش سرخود رفتیم از پسرچه واسه چکِ زردی، خون گرفتیم که شکرِ خدای مهربون نداشت ( البته اشتباه کردیم چون فرداش باید میرفتیم تهران پیش دکترش و اونجا با دستگاهی که داشت 3 نقطه روی پیشونی پسرچه رو اندازه زد و گفت که زردی نداره)
پسرم تشکر میکنم ازت که اینقدر صبور و آرومی آمپول رو که بهت زدن گریه کردی اما به محض اینکه تموم شد گریه تم قطع شد و تا اومدی تو بغلم هم خوابیدی دوتا پرستاری که بودن رفتن و بقیه ی پرستارا رو صدا زدن که بیان تو رو ببینن که اینقدر آروم و قوی هستی! کل کلینیک رو به هم ریختی عزیزم همه اومده بودن ببیننت تازه کلی هم گفتن چقدر پسرچه تون خوشگله
- 4ش هم نوبت دکتر پسرچه و خودم بود که تو یه پست جدا مینویسم
بقیه خاله ها و مامان و بابام هم جمعه صبح رفتن
جمعه ظهر هم دایی اسماعیل و فرزانه مهربون و پویان اومدن دیدنمون و کلی خوشحالمون کردن
خاله صفورای مهربون ممنووووون که این روزا خیلی کمک حال مامان بودی ممنون بخاطر بودنت تو بیمارستان و ممنونیم از خدا که تو رو داریم
خاله سمیرای مهربون شنبه 26 مهر (اولین هفتهِ پس از تولد پسرچه ) بدون همسرش و بخاطر کمک به ما اومد ساوه
دستت درد نکنه خاله جون
تا 3 شنبه 29 مهر پیشمون موند و بسیوووور زحمت کشید از مهمونای عزیزی که اومدن پذیرایی کرد و تموم کارای خونه رو سر و سامون داد کلی خوش بحال محمد شد
انشالله واسه نی نی تون جبران کنیم خاله
4ش صبح با همسرچه رفتیم تهران نوبت دکترها بود و دو روز آخر هفته رو هم بدلیل بودن همسرچه مهربووونم تنها نبودم